جدول جو
جدول جو

معنی جان تنه - جستجوی لغت در جدول جو

جان تنه
بیزار و خسته، بی حوصله، جان به لب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جانانه
تصویر جانانه
(دخترانه)
محبوب، معشوق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جان کن
تصویر جان کن
کسی که در حال جان کندن و جان دادن است، کنایه از سختی کش، برای مثال به یاد لعل او فرهاد جان کن / کننده کوه را چون مرد کان کن (نظامی۲ - ۲۲۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان پناه
تصویر جان پناه
سنگر، پناهگاه، جایی که کسی در پناه آن قرار گیرد و جان خود را از چنگ دشمن حفظ کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جانانه
تصویر جانانه
کامل، درست وحسابی مثلاً کتک جانانه، دلبر زیبا و بسیار دوست داشتنی که عاشقش او را مانند جان خود دوست دارد، معشوق، محبوب، برای مثال سینه ام زآتش دل در غم جانانه بسوخت / آتشی بود دراین خانه که کاشانه بسوخت (حافظ - ۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
(تِ نِ)
جشنی به اثینه (می نرو) را
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ)
کلماتی که برای استقامت وزن نغمات در وقت خوانندگی ابتدا بدان کنند. (آنندراج) :
دانستن معرفت به تانی تنه نیست
اثبات ظهور ذات را بینه نیست
در دل بجز از نور خدا هیچ مدان
غیر از یک کس به خانه آینه نیست.
میرهمام (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَپْ پَ)
قریه ای است بفاصله 5500 گزی شمال غرب زیارت خواجه سالار واقع در علاقۀ خمیاب مربوط بحکومت درجه 3 قرقین متعلق بحکومت کلان شبرغان ولایت مزارشریف. موقعیت آن بین خط 66 درجه و 3 دقیقۀ طول البلد شرقی و خط 37 درجه و 25 دقیقه و 13 ثانیۀ عرض البلد شمالی میباشد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جان پناه
تصویر جان پناه
محافظ جان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان کنش
تصویر جان کنش
عمل جان کندن نزع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جانانه
تصویر جانانه
محبوب، معشوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان دانه
تصویر جان دانه
جایی از پیش سرکه در کودکی نرم و جهنده باشد یافوخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان پناه
تصویر جان پناه
((پَ))
پناه جان، محافظ جان، موضعی از خاک که سرباز در پناه آن بتواند عملیات نظامی کند، پناهگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جانانه
تصویر جانانه
((نِ))
معشوق، محبوب، درست و حسابی، سخت و کامل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاندانه
تصویر جاندانه
((نِ))
آن بخش از جمجمه که در کودکی نرم است
فرهنگ فارسی معین
جانان، محبوبه، معشوقه، یار، تمام عیار، حسابی، کامل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پناهگاه، سنگر، آلونک، کلبه، ماوا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تپه ای تاریخی در شمال شرقی بالا جاده ی کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی
جان کندن، در حال مردن، جان دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
زحمت کشیدن، جان کندن
فرهنگ گویش مازندرانی
بیزار شدن، بی حوصله گشتن، جان به لب گشتن
فرهنگ گویش مازندرانی